سیر نیم سیر نی از لب خندان تو


ای که هزار آفرین بر لب و دندان تو

هیچ کسی سیر شد ای پسر از جان خویش


جان منی چون یکی است جان من و جان تو

تشنه و مستسقیم مرگ و حیاتم ز آب


دور بگردان که من بنده دوران تو

پیش کشی می کنی پیش خودم کش تمام


تا که برآرد سرم سر ز گریبان تو

گر چه دو دستم بخست دست من آن تو است


دست چه کار آیدم بی دم و دستان تو

عشق تو گفت ای کیا در حرم ما بیا


تا نکند هیچ دزد قصد حرمدان تو

گفتم ای ذوالقدم حلقه این در شدم


تا که نرنجد ز من خاطر دربان تو

گفت که هم بر دری واقف و هم در بری


خارج و داخل توی هر دو وطن آن تو

خامش و دیگر مخوان بس بود این نزل و خوان


تا به ابد روم و ترک برخورد از خوان تو